نتایج جستجو برای عبارت :

هرقدر پول بدی، همونقدر آش میخوری!

دیشب خوابتو دیدم.همونقدر معصوم.همونقدر معصوم! با لحنی شگفت زده گفتی واقعا دارم درست میبینم؟بالاخره پزشک شدی؟و من با بغض گفتم تو زنده ای؟ پس این همه سال کجا بودی؟ چرا نبودی؟تا دوییدم بیام سمتت همه چیز محو شد و بین هیاهوی مردم ناپدید شدی. پیرهن سرمه ای تنت بود.با موهایی کوتاه.موقعی که رفتی موهات مث عیسا مسیح بلند و لخت و بور بود.
میدونی؟ آره حتما میدونی! مگه میشه تو چیزی رو ندونی؟ 
نمیفهمم آدمایی رو که فقط یه نظریه تو ذهنشون دارن و همون رو به همه تحمیل میکنن.و یه خورده فکر نمیکنن ممکنه افکار دیگه، نظریات و اخلاقیات دیگه ای هم توی دنیا وجود داشته باشه.اصرار مداوم و خود بزرگ بینی شدید و قبول داشتن بی چون و چرای خودت و پیچیدن یه نسخه برای همه همونقدر مسخرس که کار دیگران رو بی ارزش کنی برای اینکه خودت بهش نرسیدی!
نمیدونم کی قراره این رفتار رو ریشه کن کنیم و برای فرداهایی که همه رو برای دنیایی قشنگ تر آماده کنیم.دنیایی که نه
تو این مدت "انقلاب جنسی" رو دیدم.
"1984" رو شروع کردم و الآن در یک سوم پایانی شم و حقا که چقد نچسبه یوقتایی!
یکم پیشرفت کردم در زومبا.
"طلا" و "ایده ی اصلی" جشنواره رو دعوت شدم که ببینم و دومی بسی به دلم نشست.
ترم جدید هم شروع شد.
راستش یکم ترس داره اولاش.
اونم بعد اینهمه مدت.
اینکه از همه ی بچه ها تقریبا بیشتر سوال میپرسم بهم حس بدی میده گاهی وقتا!
همین...
بیشتر از این تراوش نمیشه که بیاد روی این صفحه.
+گاهی مثل همین الآن حس میکنم برای نوشتن در اینجا باید
چشم هایم مدام به دنبال زیبایی ها میگشت
از وقتی دوربین دست گرفته بودم عادت کرده بودم به بادقت نگریستن در پدیده ها
این پدیده ها گاه جاندار بودند و گاه بی جان
اما هرگز چیزی به آن زیبایی ندیده بودم...
 
وقتی دیدمش چند صباحی چشم هایم به دنبالش راه افتادند سپس قدم هایم و پس از آن دلم....
دیگر آن سراپا پوشیده در سیاهی را از دور هم که میدیدم میشناختم؛ از توازن گامهایش و از نجابت نگاهش
 
هرقدر که او نجیب بود من سرکش شده بودم
و هرقدر سکون صدایش بیشتر می‌شد
میدونین خیلی وقتا خیلی چیزا اونجور ک خود ادم میخاد پیش نمیره
یه وقتایی ادم میخاد لحظات خوشی برا خودشو بقیه بسازه اما دقیقا همون لحظات میشه بدترین لحظات زندگی ادم 
.
.
.
.
‌.
یه وقتاییم هست که ادم‌فک میکنه گند زده به همه چیزو ... اما نه 
یهو میبینه اون لحظع بد دوباره توی بهترین خاطراتش بایگانی میشه ... 

پ . ن : یه ادم همونقدر ک میتونه با دوس داشتنو دوس داشته شدنش حال یه نفرو خوب کنه ... همونقدر ک میتونع کاری کنه ک اون ادم از زندگیش از زنده بودنش از همه
توی دوران دبیرستانم هر قدر از دوست دورو و مسخره ام "ح"  ضربه خوردم
حالا توی دانشگاهم دیدم دوستی که انتخاب کردم "ی" همونقدر احمق و عوضیه ، همونقدر منفعت طلبببب و حریص ، حسود و واقعا غیردوست 
غیردوست
هرچی هست  ، دوست نیست واقعا ناراحتم که چرا این دو ترم توی اکیپ مسخره ای بودم که تمام گفته هاشون یا غیبت پشت همدیگه بود یا پشت پسرای مردم و واقعا متاسف شدم برا خودم ک اینجور ادمای چیپی دور و ورمن و من؟ من دو ترم دانشگاهمو با اینا گذروندم 
من اییینقد ب
نمی‌دونم چی بگم.اصلا حق دارم از دستت عصبی باشم؟فقط می‌دونم این بودن و نبودنت قلبمو از بی‌قراری آتیش میزنه.تو رو که می‌بینم فکر می‌کنم دنیا هنوز زیباییاشو داره.تو یه زیبای زخمی‌ای.تو یک لاله‌ی واژگونی...همونقدر کمیاب،  همونقدر محزون، همونقدر ظریف، همونقدر زیبا.یه لاله‌ی واژگون بنفشی که گلبرگش زخمیه.یه لاله‌ی واژگون که وسط علف‌های هرز گم شده.ولی من می‌بینمت.می‌دونی که من می‌بینمت؛و می‌دونم که تو هم می‌بینی که من می‌فهممت.هنوز نمی
سلام
نمیدونم از دست نارارومی ها و بد وبیراه گفتنام به همه چی و همه کس خسته شدین یانه؟!
تنها راه کدام راه است؟
تنها مسیر موفقیت کدام مسیر است؟
اصلا آدم با کدوم طناب میتونه از این همه چاه هایی که خودش برای خودش حفر کرده در بیاد؟
جاوید دیگه چیزی برای از دست دادن داره؟
تا کی میخوتی ضعیف باشی؟
تا کی میخوای اینجا بیای از ناراحتی ها و سختی هات بنویسی؟
بس کن
به خودت بیا
دیگه وقتی برای از دست دادن نداری
هرقدر از این مسیر و از این طناب دور بودی کافیه
هرقد
بعضی وقتا که گذر زمان یه موضوعی رو برام قابل تحمل میکنه، با خودم میگم واقعا عکس العمل لازم برای اون موضوع، باید به نسبت همون حس اولیه باشه یا به نسبت حسی که الان تعدیل شده‌. بعضی چیزا باید همونقدر تازه بمونن.  باید همیشه همونقدر وحشتناک جلوه کنن. نباید خشمت در موردشون کم بشه.  
اگه فراموش کنی که اون لحظه چه خشم فراگیری داشتی، دیگه حق مطلب ادا نمیشه.  من الان همون خشم فراگیرم... یا شاید یه تامل عمیق، یا شاید یه تردید عجیب...
من الان همون بغض گره خ
اگه ی روزی روی همین زمین،
آفتاب از غرب طلوع کنه...
اگه حتی تابستونا برف بباره 
و یا زمستون با هم توت بچینیم از درخت ها...
اگه بیابون ها سرسبز بشن...
اگه خونه ما توی قطب شمال باشه...
اگه ماهی توی خشکی دووم بیاره...
اگه از آسمون سنگ بباره
یا که آدما روی سرشون راه برن...
یا...
مطمئن باش من همون قبلیم...هنوزم همونقدر دوست دارم..(:
به قول صادق که امروز باهاش آشنا شدم -صادق "انسان‌شناسی" می‌خونه- :همه‌چی از ادبیات شروع می‌شه.
 
به قول یه بنده خدایی که امروز توو مترو باهاش صحبت کردم:مسخره‌تر از ادبیات نیست! فرض کن یه روانی که آدم‌ها بهش می‌گن نویسنده (!)، می‌شینه برای خودش هفتصد صفحه کتاب می‌نویسه. آخه مرتیکه احمق (!)، آخه خَر (!!)، تو اگه دیوانه‌ای و می‌خوای مُخِت رو با این خُزَعبَلات و چَرَندیات پُر کنی، به ما چه! برو توو کوه با سنگ‌ها صحبت کن تا خالی بشی بدبخت (!). بعد حا
بعضی وقت ها نمیشه آدمارو عاشق خودت کنی،اینجور مواقع فقط باید دوسشون داشته باشی،حتی اگر اونا هیچ وقت به تو علاقه مند نشن،حداقلش اینه که تو همیشه اونا رو همونقدر دوست داشتی.پس سعی کنیم همیشه عاشق معشوق خودمون باشیم،حتی اگر معشوقمون،عاشق ما نباشه.
خبرگزاری فارس، گروه‌ استان‌ها- زهرا رسولی: «آش» یکی از خوراک‌های اصیل ایرانی است که تقریباً در تمام کشور پخته می‌شود و شامل انواع مختلف از جمله آش رشته، آش ماست، آش شله قلمکار، آش جو، آش دوغ و… ساده‌ترین آن آش رشته است که در واقع می‌توان گفت در کل کشور حدود 400 نوع آش وجود دارد که به سبک‌های مختلف پخته می‌شود.
با توجه به اصیل بودن آش به عنوان یک غذای ایرانی هر سال جشنواره ملی آش ایرانی در زنجان برگزار می‌شود، جشنواره‌ای که قدیمی‌ترین جش
خسته و له و لَورده یه جا لَم داده بودم،
روبروم پر بود از گُلای قرمز و زرد و بنفش و نارنجی،
بعد از زمستونی که از سَر گذشت، اینجا انگار بهار و تابستون بهم رسیده بودن.
هوا رو به تاریکی میرفت،یه نفر انگار ستاره ها رو از خواب بیدار میکرد،
ماه وسط آسمون خرامیده،جا خوش کرده بود،زوزه باد توی درخت ها می پیچید
و تاریکی،از هر جایی سرک میکشید.
بچه ها اونطرف غرق و گیج و منگ بازی بودن،چشمام و بستم و برای لحظه ای
احساس کردم که شاید آرامش نزدیک تر از مرگ بهم با
وقت‌هایی که بیشتر از همیشه حس می‌کنم گم شده‌م سعی می‌کنم کمتر حرف بزنم، یا حداقل کمتر حرف‌های عمیق بزنم. بسنده کنم به جمله‌های سطحی و احوال‌پرسی‌های روزانه. که همون‌ها هم به جای «حالت چطوره؟» تبدیل شدن به «امروز چیکارا کردی؟» چون که توانایی بیان حالم رو ندارم. اسم این احساسات رو نمی‌دونم. حتی نمی‌تونم توصیفشون کنم. با وجود این همه علاقه‌م به زبان و کلمات، خنده‌داره، نیست؟ احساس می‌کنم که هرقدر کمتر حضور داشته باشم، کمتر حرف بزنم، ک
وقتی شخص هل داده می شود توی ایرگی تک نمره، اول یو سکوت فراموشی می افتد بر همه جا- شاید مثل توی گوری که هنوز رویش پوشانده نشده. شخصِ دچار° هرقدر هم پخته شده، بعد از ساعاتی آرزو می کند کسی بیاید؛ آدمی بیاید که ببیتدش- اگر شده همان مامور عذاب. اما آن مامور نمی آید. نمی آید، نمی آید، نمی آید! مثل انتظار صبح در یک شب بی پایان که مدام از خودت می پرسی پس چرا صبح پیدا نم شود؟روشنایی، روشنایی، صبح؟!
یک وقتی پیدا کردن اِلِمان های مذهبی در یک نفر منجر به این میشد که ایشون رو آدم درستی بدونم و راحت تر اعتماد کنم. اما حالا معنویت رو یک نیاز میدونم برای انسان مشابه نیاز به خوراک و پوشاک و دیگه شکل پرستش یک نفر به نظرم فضیلت نیست. اینکه یک نفر نماز میخونه یا نه همونقدر در من منجر به اعتماد میشه که ماکارانی دوست داره یا نه.
آه
باورم نمیشه..
من اینجا، حرم حضرت علی..
چه سناریویی باید طی می شد که من بالاخره برسم به دیدار پدر...
چقدر حال و هوای اینجا خوبه
دلم نمیخواد برم.دلم میخواد تا ابد همین گوشه ی خنکی که پیدا کردم بشینم و خیره بشم به ایوان طلا...
تا به حال انقدر احساس خوب نداشتم.هرچند اوضاع اصلا خوب نیست اما اینجا همونقدر حس خوب داره که آغوش گرم پدر...
کاش مجبور نبودم تا چند دقیقه دیگه برم...
کاش همین جا می مردم :) ..
 
 
نجف اشرف-حرم علی ابن ابی طالب-ساعت 12 ظهر ...
احتمالا آدم ها متناسب با میزان حماقتشون، دوست پیدا می‌کنن. 
و قطعا متناسب با بالا پایین شدن هورمون های بدنشون، حرفای عجیب غریبی به دوستاشون می‌زنن.
و نهایتا متناسب با میزان تنهایی‌شون، عذرخواهی می‌کنن نه چون مقصرن! فقط چون میخوان از اینی که هستن تنهاتر نشن!
 
پ. ن: شاید بشه به جای لفظ تنهایی، از ترسو بودن هم استفاده کرد.
آدم ها همونقدر که ترسو هستن، بی دلیل عذرخواهی می‌کنن. ترس تنها موندن:) 
از وقتی فهمیدیم وارد زندگی مون شدی و یه خانواده ی سه نفره شدیم، اونقدر برکت با خودت آوردی که هرقدر هم دوتایی تلاش میکردیم، به این سرعت، اتفاقات خوب نمی افتاد..
تو باعث شدی ما دوتا بزرگ بشیم، رشد کنیم.. بریم جلو..
و ما این پیشرفت رو مدیون وجود تو هستیم دخترک فسقلی..
تو اومدی تا خوشبختی مون رو کامل کنی..
بی نهایت دوستت داریم و برای به آغوش کشیدنت لحظه شماری میکنیم..
اینکه زنی به دنبال حقوق خودش باشه، لزوما به معنی برابری خواهی اون زن نیست. قبلا گفته م و باز هم میگم. وقتی برای برابری تلاش میکنی، همونقدر که دنبال پس گرفتن حقتی، باید دنبال پس دادن حقی که مال تو نبوده هم باشی. من فکر میکنم این چیزیه که اصالت مبارزه ت رو نشون میده، آدم های بیشتری رو باهات همراه میکنه، و شانس بیشتری برای پیروزی بهت میده.
+ روزتون برابر :)
ما در کلاس خود دانشجوهایی داریم که دروس ترم اول را در دبیرستان ، دروس ترم دوم را ترم اول و حال که در اواخر ترم دوم به سر میبریم در حال مطالعه ی دروس ترم 3 و 4 هستند...همچین دانشجوهای پیش خوانی .. !
آدم هرقدر هم تلاش کنه و موفق باشه اینا رو که میبینه احساس پوچی میکنه :)) که چخبره بابا 
مثلا الانی که من در حال خوندن واسه میانترم هفته ی بعدم و فکر میکنم چقدر دانشجوی خوب و به فکری هستم ، اونا دارن واسه میانترم ترم بعدی آماده میشن :دی
پیشنهاد می‌کنیم استفاده از سایه‌های براق را کنار بگذارید به‌خصوص وقتی سن بالا می‌رود و به 40 نزدیک می‌شود. هرقدر پلک‌ها مات‌تر باشند، چهره زیبایی بیشتری دارد، با سایه‌هایی براق چروک‌های ریز خودشان را بیشتر نشان می‌دهند.  می‌توانید از یک خط‌چشم براق استفاده کنید.اگر دچار افتادگی پلک شده‌اید و دوست دارید چشم‌های‌تان بازتر و زیباتر به نظر برسد به هیچ وجه زیر مژه‌ها خط‌چشم پررنگ نکشید و تنها خط باریکی بالای چشم به سمت گوشه بیرونی چش
انگار تازه از یه خواب مزخرف زمستونی بیدارم.هیچی خوب نیست...نه حال دنیای درونم و نه حال جهان بیرون...
امیدوارم بتونم درستش کنم یا حداقل یکم اوضاع بهتر شه...
برای خودم متاسف م که اینقدر هوش هیجانی پایینی و دارم و سربزنگاه هایی که برام مهم ن گند زدم:اونم به بدترین شکل ممکن.واقعا از خودم خجالت میکشم.من این ادم رو نمی خوام و عوض ش میکنم و به چپم که تا الان کسی نتونسته یا نشده و یا هر شر و ور دیگه ای.من باید انجامش بدم چون بهش نیاز دارم؛همونقدر ی که به اک
همونقدر که دائما در کنار هم بودن زن و شوهر و به اصلاح "به هم چسبندگی" دائم و بی وقفه بده و ضرر داره، دوری زیاد هم بده. تا یه جایی دوری شوقِ وصال رو زیاد میکنه، اشتیاق آفرینه .. از یه جایی به بعد فرساینده، له کننده و کشنده ست. خیلی بده. بد . بد . بد. 
پ.ن: مشخصه چقدر له شدم یا بیشتر توضیح بدم؟ :)
پ.ن۲: خدا وصال و فراق تون رو پر برکت قرار بده . نمیدونم چجوری ولی ان شاء الله . باید یه چاره ای بیندیشم برا خودم. اینطوری فقط حالم بده. باید غمش رو تبدیل کنم به یه چ
قدیما تا یک خواننده یی یک ترانه یی میخوند خیلی زود میفهمیدم نیت شاعر چی بودهانگیزه حرفاش چیه؟مثلا وقتی طرف میگفت جاتم اصلا خالی نیستیا من دیگه دوستت ندارمیا هرچیزی که اعلام نفرت بودهمیشه از نظر من دروغ بودهمیشه فکر میکردم هرگز هیچکسی لزومی نداره اعلام کنه این طور حرفا روو اگر کسی چیزی رو نمیخواد خصوصا وقتی ازش سوال نکردن که میخوای یا نهنباید بیاد بگه من نمیخوام یا من دیگه نمیخوامباید راهشو بکشه و برهچون اگر قرار به اعلام کردن چیزهایی که ن
یه وقتایی یه سـری چیزا برام مهمـه ! کهمیدونم اونام الکیه...
کلیر لعنتی خیلی مزخرفـی خیلی ! باید بهت بگم تا چند مدت دیگه کلا از زندگیم حذفی حذف !بذار تا بیشتر از این به گنجشک وابسته نشدم خودتَ م فراموش کنم ! بعضی از آدمــا همونقدر که کنارشون حالت خوبه همونقدرم حالت بده ! اینجوری نه خوب بودنت مشخصه نه بد بودنت ...
چرا آدمـا اینقدر مزخرفاً آخه ؟ 
نمیدونم چیکار کنم که به آدما وابسته نَشم ؟ اگه میدونید بگید ! ممنونتونم میشم از الان تا هروقت که زنده ام :)
ساعت شش و نیم از خواب بلند میشه.تا یک ربع به هفت دوش میگیره.تا هفت و ده دقیقه صبحانه میخوره.بعد راه میوفته تا سر هشت محل کارش باشه.محل کار میتونه شماره 726 برادوی،NYU Physics depatment باشه یا NASA یا یه موسسه تو کانادا یا رصدخونه mauna kea در ارتفاع 4205 در جزیره هاوایی یا یه دبیرستان وسط تهران.
شاید بلندپرواز نباشم ولی اهل خیالپردازی هستم.اکثر تکنولوژی الان در خیالات ژول ورن ساخته شده بود.
دوران کورونا و پساکرونا قطعا جالبه.بازگشت آدما به همون چرتی قبلشون.مشک
هر قدر هم‌صحبتی با آدمای معمولی و‌ خوب حالمو خوب میکنه، همونقدر صحبت با آدمای مغرور و از خود راضی و خودبزرگ‌بین حالمو بد میکنه. مخصوصاً وقتی این آدمها ۴کلام چیزی هم بلد باشند. دانش برای این افراد ابزاری برای اثبات برتری خودشون و فخرفروشی است. اتفاقا من دقیقا به همین دلیل دوست ندارم خیلی «دانشمند» باشم و چیزهایی که بلدم رو به رخ دیگران بکشم. چون میدونم چیزی که من میدونم در مقابل چیزی که نمیدونم صفره.
ادامه مطلب
من از رعد و برق میترسم...و این یه اعتراف نیس!یه حقیقته که به همه میگم!
ینی وقتی سه تا پنجره تو سه جهت اتاق کمی بزرگتر از ۷ مترت باشه و نور رعد و برق کل اتاقو روشن کنه و تو بدونی بالاسرت هیچی نیس جز یه سقف شیروونی و طبقه بالایی نداری ....سکته میکنی...من که اینطوریم!تو اتاقی که عایق صدا نداره دیواراش!
به هر ترتیب که امشبو عاجزانه و بزدلانه میخوام برم اونور ...رو کاناپه سه نفرهه بخوابم...
هرقدر هم ترسو به نظر برسم‌...
نه تاب سر و صدا و لرزش اتاق در اثر تگرگ
آدم ها به چه نقطه ای می‌رسن توی زندگی که میتونن تو فضای مجازی از حالِ بدشون بنویسن؟ چقدر احساس ضعیف بودن و تنها بودن میکنن؟ چقدر روحشون مچاله میشه؟ چقدر تو فضای حقیقی زندگی نمیتونن خودشون رو بروز بدن و به هر دلیلی رعایت میکنن؟ یا گوشی برای شنیدن ندارن...
من همونقدر حالم بده. 
خدایا! خدای من! من احساس میکنم توکل‌م رو گم کردم و زیر بار زندگی داره کمرم خورد میشه. توکلم رو بهم برگردون و قوی ترم کن و گشایش در کارم قرار بده. 
ممنونم. 

پ.ن: برام دعا کن
آموزش گیتار قسمت چهارم
خب توی این قسمت نحوه گرفتن اکورد ها رو با زدن سیم ها میگم بهتون
اول از همه بگم ... هر جور که تمرین کنی گیتارو همونقدر یاد میگیری و همونقدر توانایی نواختن داری
مثلا اگر با دو انگشت تمرین کنی و دو انگشتو قوی کنی فقط با همون دوتا میتونی بزنی و اهنگای خیلی خفنی که چهار انگشتی میشه زد رو نمیتونی بزنی
دست چپ که اکورد میگیره سعی کنید همه انگشتارو بتونید تو هر فاصله ای که امکان داره جا به جا کنید یعنی بدون تغییر دادن انگشت سوم بت
بهبود نرخ کلیک یک راه بسیار ساده برای بهینه‌سازی کمپین ادوردز هست. هرقدر نرخ کلیک بالاتر، امتیاز کیفیت هم بالاتر و همین امر معادل با کاهش هزینه‌هاست که در انتها می‌تونیم بهبود در بازده سرمایه‌گذاری انجام‌گرفته روی ادوردز رو انتظار داشته باشیم.
ادامه مطلب
اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید؛ با همسرتان برخورد میکردید، اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید!!!
اگر هر روز شارژش می‌کردید؛ باهاش در روز از همه بیشتر صحبت می‌کردید؛ 
پایِ صحبت‌هایش می‌نشستید؛ 
پیغام‌هایش را دریافت می‌کردید؛ 
پول خرجش می‌کردید؛ 
دورش یک محافظ محکم می‌کشیدید...
در نبودش احساسِ کمبود می‌کردید؛ 
حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود؛ 
حتی  مطالبِ خصوصیتان را به حافظه‌اش می‌سپردید؛ 
همیشه و همه‌جا همراهتان بود،
هر آدم فهمیده‌ای باید از زبانش یک قلم بسازد ....!!
#رضا_براهنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 464×720]
مشاهده مطلب در کانال
 
به شکل ترسناکی برام آشنا بود. شخصیت اصلی، مردی که همیشه در رویا بود، حساشو می شناختم. اینطور نبود که دقیقا بتونم وارد بطن کتاب بشم. توانایی اینکارا رو ندارم، مطالعه ی بیشتر و حساب شده تری می خواد. فقط همونقدر فهمیدم که یه رویابین غرق در حقیقت می تونست بفهمه.
 
ما در عین درماندگی، شوربختی دیگران را شدیدتر احساس می کنیم. احساس انسان نابود نمی شود، پرعیارتر می شود.
 
یکی از کارای قشنگ عروس چهارمی، اینه که گاهی زنگ میزنه به گوشیه مامانم بعد میگه: مامان یه چیزی بگم؟ مامانم میگه : بگو فرشته ی من زنداداشم میگه چیز مامان، میدونی، خب، راستش، ببخشید چقدر صلوات خونده بودین که هنوز صدقه اش نکردین؟ مامانم هم میگه مثلا فلان قدر بعد زنداداشم میگه خب دیشب محمد ابراهیم دندونش درد میکرد منم از صلوات های شما خرج کردم گفتم دعای شما زودتر مستجاب میشه مامانمم میگه دعای خودت زودتر میگیره دلت پاکتره، ولی خوب کردی دخترم هر و
زندگی ایده آل من اینه که یک یاغی باشم که هرررر کاری دلم خواست انجام بدم!
اساس زندگی در کره خاکی و در سیستمی که خداوند داره و من در اون سیستم یک مخلوق هستم این اجازه رو به من نمیده 
من بدون اینکه بفهمم، با روانشناسی، با کسب معلومات مذهبی، با دانشگاه رفتن، با کتاب خوندن و پای بحث ها نشستن و موارد اینجورکی، تمام تلاشم رو کردم که به دنیا ثابت کنم که من خدا هستم! اما واقعا جز یک مخلوق ناتوان هیچی نیستم. 
ذات یک کودک در هنگام به دنیا اومدن اینه که حتی
جواب های ارشد دیروز اومد و نشون داد که ادم نباید پرتوقع باشه! هرچقدر آش بپزی همونقدر آش داری که بخوری!( کاملا من در آوردی!)
اگه نگین پرو ام,  باید بگم توقع داشتم با دو سری تستی که خوندم اونم رشته ای کاملا متفاوت از رشته ی خودم و 3درصد اسیب شناسی و 40درصد مدیریت و 1- درصد یه درس دیگه! 
رشته ای رو قبول شم که ظرفیتش 4نفره فقط!!!
که نشدم :)
حالا کی میخواد سال دیگه 25درصد زبان بزنه ؟؟؟؟؟
من ان شاءالله
و در نتیجه امسال بعد 16سال که من اول مهر میرفتم کلاس امسال
 
 
تصورات انسان
زمان مطالعه: ۱ دقیقه
 
"بزرگترین خطایی که تاکنون نوع بشر ارتکاب نموده و باز هم میکند این است که همه چیز را از خود قیاس میگیرد، یعنی عقل ضعیف و قوای ناقص خود را در همه جا و در همهء  حوادث میزان قرار میدهد و همه قوانین خلقت و شئون عالم طبیعت را میخواهد با آن میزان بسنجد و نتیجه آن را قانون مطلق و حقیقت محض میداند.بایستی تمام عوامل را مانند یک مدرسه تصور کرد که موجودات بیشمار آنها، مانند شاگردانی هستند که هر یک کره یا ستاره مانند ی
خب حالا بعد مدت های خیلی طولانی حاشیه هام حذف شدن و باید برگردم به زندگی
دوباره گشتن توی آگهی های استخدام و فرستادن رزومه و روبرو شدن با ترس زنگ زدن واسه کار و حتی حضوری رفتن و ترس از خارج شدن از محیط امن و سرکار رفتن و استرس اینکه نکنه خراب کنم نکنه دعوام کنن. منتها حالا نسبت به چند وقت قبل تر یه دلیل محکم پیدا کردم که چرا باید کار کنم و شرایط سخت الان و حتی سخت تر از این رو تحمل کنم. امیدوارم هدفم یادم نره و دوباره که حاشیه ها پیش اومدن ( چون زند
+ خوابتو دیدم ..یک روز قبل از تولدت ، دو شب قبل از مردنت .
+ پردیس عزیزم هیچکس نمیدونه من و تو چقدر با هم بودیم .. چقدر بودنمون کنار هم زیبا بود توی اون مدرسه لعنتی . امروز .. حالا که مردی خاطراتت یادم میاد غمگین تر از هر وقتی هستم .. نوشته هات رو که میخونم میفهمم چقدر دورم از اون زمان از اون خلوص و دیوانگی و پاکی. کاش بیشتر کنارت بودم ..کاش رهات نکرده بودم که برم یه جای دیگه برای پیشرفت یا هر چی..
+ فکر میکنم تو نزدیک ترین کسی هستی که تا الان مرگ اونو ازم
هیچ گاه همسرتان را تحقیر نکنید.
هرقدر هم که با هم صمیمی باشید، باز هم نباید از این دیوار شیشه ای که میان تان هست بگذرید. در افراد بالغ، صمیمیت در دل خود احترام متقابل را هم دنبال دارد و در یک زندگی عاشقانه، این احترام صد چندان می شود.
پس قبل از توهین به همسرتان یا ناراحت کردنش، از خود بپرسید او و این رابطه تا چه اندازه برای شما ارزش دارد. یادتان نرود تنها یک کلمه می تواند سرنوشت رابطه میان شما را دگرگون کند، مسئولیت شناس باشید و تک تک حرف ها و کا
روز های بهتری می آید
چون اعتقاد دارم که روزگارِ آفتاب سوخته پوست می اندازد.
چون اعتقاد دارم  اگر غصه هست یواش یواش جاشو خوشحالی میگیره، اگه دلتنگی هست خیلی آهسته اما بالاخره دیدار رو میرسونه و اگه بغض هست به مرور لبخند ها واقعی تر میشه.
  اعتقاد دارم ، چون میدونم همونقدر که خوشحالی عمر داره، غم هم یه زمانی داره، میمیره، تموم میشه، میریزه و دوباره برگ های سبز ِ حال خوش جوونه میزنن.
 چون دیده بودم روزایی رو که تموم شد و روزگار، پوست تازه ای به خ
خب توی این قسمت نحوه گرفتن اکورد ها رو با زدن سیم ها میگم بهتون
اول از همه بگم ... هر جور که تمرین کنی گیتارو همونقدر یاد میگیری و همونقدر توانایی نواختن داری
مثلا اگر با دو انگشت تمرین کنی و دو انگشتو قوی کنی فقط با همون دوتا میتونی بزنی و اهنگای خیلی خفنی که چهار انگشتی میشه زد رو نمیتونی بزنی
دست چپ که اکورد میگیره سعی کنید همه انگشتارو بتونید تو هر فاصله ای که امکان داره جا به جا کنید یعنی بدون تغییر دادن انگشت سوم بتونید انگشت کوچیکه رو را
حرفۀ آشپزی فن و هنر است. ترکیب موادغذایی مختلف و طبخ آنها به‌راستی که کار آسانی نیست. هرقدر هم که در آماده‌سازی غذا بیشترین دقت را به‌خرج دهیم، گاهی داشتن دستگاه گوارش ضعیف‌تر، مشکلاتی را به‌وجود می‌آورد. اینجاست که علاوه بر تسلط بر این هنر، باید از ماهیت موادغذایی و نتیجۀ ترکیب آنها با یکدیگر هم آگاه باشیم. با ما همراه باشید تا نکاتی دربارۀ چگونگی آماده کردن غذا برای هضم بهتر را با شما در میان بگذاریم. با ما همراه باشید.

ادامه مطلب
خاطرات سفیر، نیلوفر شادمهری
سلام :)
برشی از کتاب ؛
استاد پرسید: سخنرانی هروه رو گوش کردی؟
گفتم: بله.
- بیست سال قبل توی یه کنفرانس یه سخنرانی داشتم. اون روز، بعد از تموم شدن حرفهای من همینقدر با شور و حرارت برای من دست زدن و تشوسقم کردن..
-خیلی خوبه.
- اما اون روز من دقیقا بر عکس حرفایی رو که امروز هروه زد، ثابت کرده بودم..
- ...
- بیست سال با تئوری هام کنفرانس دادم و برام دست زدن.. و امروز هروه خلاف اون حرفارو ثابت میکنه و براش همونقدر دست می زنن..
- ..
- «ح
این یکی قالبه محض تنوع خوبه؟

پی نوشت:فقط نیاز به ی سری ویرایش داره تا شبیه خودم و قالب های وبلاگم بشه(:
پی نوشت2:هر چقدر فکر میکنم به این نتیجه میرسم که این از اون دست قالبایی عه که هر ویرایشی مساوی میشه به گند زدن بهش(: ولی خب منم عاشق گند زدن خخخخ
و اینم که همینجوری قشنگه(:
امیدوارم همونقدر احساس خوبی که من به این قالب دارم (هرچند که کمتر از قالب قبلیه..)ولی امیدوارم شما هم حس خوبی به این قالب داشته باشید(:
خب توی این قسمت نحوه گرفتن اکورد ها رو با زدن سیم ها میگم بهتون
اول از همه بگم ... هر جور که تمرین کنی گیتارو همونقدر یاد میگیری و همونقدر توانایی نواختن داری
مثلا اگر با دو انگشت تمرین کنی و دو انگشتو قوی کنی فقط با همون دوتا میتونی بزنی و اهنگای خیلی خفنی که چهار انگشتی میشه زد رو نمیتونی بزنی
دست چپ که اکورد میگیره سعی کنید همه انگشتارو بتونید تو هر فاصله ای که امکان داره جا به جا کنید یعنی بدون تغییر دادن انگشت سوم بتونید انگشت کوچیکه رو را
خب توی این قسمت نحوه گرفتن اکورد ها رو با زدن سیم ها میگم بهتون
اول از همه بگم ... هر جور که تمرین کنی گیتارو همونقدر یاد میگیری و همونقدر توانایی نواختن داری
مثلا اگر با دو انگشت تمرین کنی و دو انگشتو قوی کنی فقط با همون دوتا میتونی بزنی و اهنگای خیلی خفنی که چهار انگشتی میشه زد رو نمیتونی بزنی
دست چپ که اکورد میگیره سعی کنید همه انگشتارو بتونید تو هر فاصله ای که امکان داره جا به جا کنید یعنی بدون تغییر دادن انگشت سوم بتونید انگشت کوچیکه رو را
سلام به همه مخاطبین احتمالی و گذری و دنبال کننده و خاموش و روشن!
یه برنامه ای قراره کار بشه که همونقدر که شما میدونین چیه، منم میدونم :))
هم شما و هم من توی این برنامه شرکت داریم.
شما می‌تونین از طریق این لینک هر سوالی که ازم دارین بپرسین
یا از طریق آدرس ایمیل gappod@yandex.com اگر نظر یا حرف خاصی دارید بنویسید تا مطرح بشه . 
ضمنا هرگز هویت شما در برنامه فاش نخواهد شد. 
هر کی این پست رو دید شرکت کنه دور هم خوش بگذرونیم یه کمی
فعلا همینا دیگه
منتظریم
تو روزای آخر سال دلم بدجوری شکست و بدجوری هم دل شکوندم:`(
دعا کنید برام،که خوب باشم، درست باشم.صبور‌ باشم.
چند ساعت بیشتر به سال نو نمونده و من به اندازه همه دنیا،بغض دارم تو گلوم هنوز..... روزگارم با ما همراهی کرده که امشب شده شهادت...می تونیم هرقدر خواستیم گریه کنیم.
خدایا بازم شکرت،شکر به خاطر همه چیزایی که داریم، چه میبینیم و میفهمیم چه نمی بینیم و نمی فهمیم.
+فک می کردم آخرین پست سال ۹۸ پست بهتری باشه ولی‌‌...نشد..نشد...
++سال نو پیشاپیش مبارک
بهم پیشنهاد داده بود که aftermath رو ببینم. میگف این سکانس (عکس بالا) پر از رویا پردازیه، شبیه یکی مثل من.
من این فیلم رو دو بار دیدم. راست میگفت ، من از بچگی همیشه توی عالمی که خودم برای خودم درست میکردم زندگی میکردم . یادمه مهم ترین بازیم تنها بودن با اسباب بازیا برای 2 3 ساعت بود و صحبت کردن بجای 10 20 تا شخصیت داستانی که خودم برای خودم درست میکردم ، من عوض نشدم هنوز همونقدر رویا پردازم ، فقط الان یادگرفتم که مرز رویا رو با واقعیت تشخیص بدم که نکنه دوب
اعتیاد به مواد مخدر رو در نطفه خفه کردم.اعتیاد به الکل رو کنار گذاشتم.روزهایی بود که روزی یک وعده غذا میخوردم.کجاها که نخوابیدم و نرفتم و هرقدر پاره و پوره ، اما ایستاده بیرون اومدم.اما این بیماری زیادی دارد طول میکشد.جدا از تاثیرات جسمی و کاهش وزنم و ریزش مو هام ؛  روانم رو زخمی کرده.تقریبا اوجش دو سال شده. دو سال است که نه توان ورزشی دارم و نه زورِ کار.مثلا دو سال هست که جمعا ده کتاب خوانده ام و ده فیلم دیده ام ؛ آن هم به زور.دیگه این چند ماهِ ا
پیشنهاد می کنیم استفاده از سایه های براق با رنگ سرد را کنار بگذارید به خصوص وقتی سن بالا می رود و به 40سال نزدیک می شود هرقدر پلک ها مات تر باشند، چهره زیبایی بیشتری دارد چون وقتی از سایه ای براق استفاده کنید، چروک های ریز خودشان را بیشتر نشان می دهند. 
 
بیشتر رنگ هایی مانند بنفش، رنگ هلویی ملایم، خاکستری و. . . برای بیشتر افراد مناسب است اما اگر به دلیل مناسبت خاصی دوست دارید به صورت و چشم های تان جلوه بیشتری دهید، می توانید از یک خط چشم براق اس
خیلی از شماره هارو پـاک کردم تا بتونم با ماشین زمان آدما رو یکی و دوتا فراموش کنم ! وقتی شماره خیلیاشونو پاک میکردم به این فکر میکردم نکنه اون آدما یه روز خودشونم تصمیم منو تحسین کنند ...
ولی من توی اوج حال خرابی اینکار رو کردم ! چون حس میکردم اگه قراره حالم خوب باشه باید چشمام رو ببندم و آدما رو حذف کنم ! من شرمنده خیلی از آدمـا شدم ، شرمنده اگه شما به گناه دیگری از زندگی من حذف شدید :)) من آدم مزخرفی ام شما منو ببخش به بزرگــی خودت :)) 
خیلی دلم میخ
جمعیتِ حاضر در راه‌پیمایی یه‌جوری کمه که واسه حمل پرچم رو سر افراد به مشکل خوردند! انقدر مردم درگیر تامین نیازهای اولیه‌ی خودشون شدند که هیچ انگیزه‌ای واسه حضور در این راه‌پیمایی‌ها ندارند! اگه هدف این دولت این بوده که مردم رو از آرمان‌ و شعارهای اصلی نظام زده کنه، کاملاً موفق بوده! شایدم حاوی این پیامه که همونقدر که دغدغه‌ی حمایت از مظلومین خارج از مرزها رو دارید، دغدغه‌مند مظلومین وطنی هم باشید! که دارند لابلای فشار چرخ‌دنده‌های س
خب در این درس می‌خوایم در مورد افزونه‌های تبلیغ صحبت کنیم. همونطور که می‌دونید این افزونه‌ها هم به عنوان عامل مهم در رتبه‌بندی تبلیغ مطرح شدن بنابراین هرقدر بیشتر اونها رو اضافه کنید بهتره؛ همه‌ی اونها قرار نیست با همه کسب‌وکارها همخونی داشته باشن و گوگل دائماً داره نسخه‌های بتای افزونه‌های جدید رو بیرون می‌ده و متعاقباً اونها رو در اختیار افراد متفاوت می‌ذاره اما اونها خوب عمل می‌کنن اما برای اینجا ۴ افزونه‌ی تبلیغ گوگل هستن که
سرم رو برمی‌گردونم و اون گوشه می‌بینمش. خیلی دوره، خیلی‌خیلی دور و حالا حالاها مونده تا به این نزدیکی‌ها برسه؛البته هرقدر نزدیک شه بازم اندازۀ یه دنیا ازش دورم. مثل اونایی که تا چند لحظه پیش می‌دیدم تو چشم نیست. دیگه به بقیه توجهی ندارم، سر تا پا چشم می‌شم و نگاه و حسرت. از اینجا نمی‌شه درست تشخیص داد داره گریه می‌کنه یا می‌خنده؛ اما معلومه داره می‌سوزه تا ستاره بمونه. خب خودزنی مدل‌های مختلف داره دیگه؛ ولی همه‌اش از عمق وجودمون نشئت
این پستو دیروز گذاشتم چند ساعتی و برداشتم ، چقد دلم میخواست دیروز وقتی نوشتم "مطمئن نیستم بازم"، مطمئن می‌شدم امروز. ولی الان تمام بدنم میلرزه از شنیدن این خبر جدید و باورم نمیشه. کاش دروغ بود خدایا کاش دروغ بود...
 توی گروه دوستان ( تلگرامی) چندشب پیش همه داشتن باهم دعوا میکردن سر همین اخبار ضد و نقیض. پریشب رفتم گفتم ای بابا من دیر رسیدم به دعوا. خندیدن. 
رفتم دیدم امروز همه ساکتن. فقط یکی داد زده و بقیه گفتن آروم باش برادر ما همدردیم. نوشتم کا
همه ما وقتی صحبت از آرزو میشه ،یه عالمه چیز مختلف تو ذهنمون میاد که دوست داریم داشته باشیم یا اینکه کارای مختلفی هست که دوست داریم انجامش بدیم (آرزوم بود یه ماشین آخرین سیستم داشتم باهاش میرفتم دوره اروپا مسافرت ،یا همیشه آرزوم بود سه تا زبان بلد باشم ) اما متاسفانه در حد یه آرزو باقی می مونه چون که از نظر ما دست نیافتنیه ...
تو یه کتابی خوندم  که میگفت بزرگترین آسایش آدم مربوط به منطقه ای هست  به نام یک روزی، تا زمانی که در این منطقه زندگی میک
همه ما وقتی صحبت از آرزو میشه ،یه عالمه چیز مختلف تو ذهنمون میاد که دوست داریم داشته باشیم یا اینکه کارای مختلفی هست که دوست داریم انجامش بدیم (آرزوم بود یه ماشین آخرین سیستم داشتم باهاش میرفتم دوره اروپا مسافرت ،یا همیشه آرزوم بود سه تا زبان بلد باشم ) اما متاسفانه در حد یه آرزو باقی می مونه چون که از نظر ما دست نیافتنیه ...
تو یه کتابی خوندم  که میگفت: بزرگترین آسایش آدم مربوط به منطقه ای هست  به نام یک روزی، تا زمانی که در این منطقه زندگی میک
اعتراف میکنم این مدت که اینجا نبودم ، رفته بودم تلگرام و چنل زده بودم :| که البته هیچی به ذهنم نمیرسه توش بگم!!
خلاصه که دلم برای اینجا تنگ شده و کلا اینجا خلوت و آرومه و وقتی میبینی یه نظرجدید داری یه حس خوشالی یه ثانیه ای بهت میده که با صدتا نظر ناشناس عوضش نمیشه کرد.
اگه بخوام بگم اوضاع چطوره ، باید بگم خوبه . ولی من راضی نیستم . تو این مدت که توی تلگرام بودم به طور اتفاقی چنل دوست دورهی راهنمایی و همکلاسی دورهی دبیرستانم رو پیدا کردم و برای با
برای این روزا که عمیقا خسته‌ام و تنها و آفت‌زده. چرا آفت‌زده؟ چون فکرایِ اضافی رسوخ کردن به همه جایِ مغزم و انگار آفت افتاده به جونِ ذهنم و فکرام و حرفام. حرف زدن به آدما رو تبدیل کردم به سخت‌ترین کارِ ممکن برایِ خودم و منتظرِ هیچی‌ام. سعی می‌کنم قوی باشم. جوری که بقیه زل بزنن تو چشمام و بگن ”تو دیگه چه مشکلی داری؟ خانواده نداری یا کارتون خوابی؟” و من نفهمم خوشحالم باشم که اینقدر محکم جلوشون ظاهر شدم یا ناراحت باشم که نمی‌تونم هیچی بگم. ک
برای این روزا که عمیقا خسته‌ام و تنها و آفت‌زده. چرا آفت‌زده؟ چون فکرایِ اضافی رسوخ کردن به همه جایِ مغزم و انگار آفت افتاده به جونِ ذهنم و فکرام و حرفام. حرف زدن به آدما رو تبدیل کردم به سخت‌ترین کارِ ممکن برایِ خودم و منتظرِ هیچی‌ام. سعی می‌کنم قوی باشم. جوری که بقیه زل بزنن تو چشمام و بگن ”تو دیگه چه مشکلی داری؟ خانواده نداری یا کارتن خوابی؟” و من نفهمم خوشحالم باشم که اینقدر محکم جلوشون ظاهر شدم یا ناراحت باشم که نمی‌تونم هیچی بگم. که
همه ما وقتی صحبت از آرزو میشه ،یه عالمه چیز مختلف تو ذهنمون میاد که دوست داریم داشته باشیم یا اینکه کارای مختلفی هست که دوست داریم انجامش بدیم (آرزوم بود یه ماشین آخرین سیستم داشتم باهاش میرفتم دوره اروپا مسافرت ،یا همیشه آرزوم بود سه تا زبان بلد باشم ) اما متاسفانه در حد یه آرزو باقی می مونه چون که از نظر ما دست نیافتنیه ...
تو یه کتابی خوندم  که میگفت: بزرگترین آسایش آدم مربوط به منطقه ای هست  به نام یک روزی، تا زمانی که در این منطقه زندگی میک
همه ما وقتی صحبت از آرزو میشه ،یه عالمه چیز مختلف تو ذهنمون میاد که دوست داریم داشته باشیم یا اینکه کارای مختلفی هست که دوست داریم انجامش بدیم (آرزوم بود یه ماشین آخرین سیستم داشتم باهاش میرفتم دوره اروپا مسافرت ،یا همیشه آرزوم بود سه تا زبان بلد باشم ) اما متاسفانه در حد یه آرزو باقی می مونه چون که از نظر ما دست نیافتنیه ...
تو یه کتابی خوندم  که میگفت بزرگترین آسایش آدم مربوط به منطقه ای هست  به نام یک روزی، تا زمانی که در این منطقه زندگی میک
گوشی دستمه و اخبارو بالا پایین می کنم. بررسی علت سقوط هواپیما در صدره. خسته ام، از امواج اخبار و تحلیل ها. امروز از صبح تصمیم گرفته بودم کمی خودم رو جمع و جور کنم و مامان رو بیشتر دریابم. مادرها در هر شرایطی مادری شان را می کنند؛ هرقدر هم که پیر و خسته و غم دیده باشند. روزمرگی ها پس از یک هفته پرالتهاب کم کم خودش را نشان می داد؛ یک هفته بود هیچ کاری نکرده بودم. اتاق ها را جارو زدم، گردگیری کردم، گلدانم را آب دادم، آینه اتاقم را که تقریبا چیزی نشان
هرقدر هم ساکت نشستن مشکلت باشدحرف دلت تا می‌توانی در دلت باشد،اینقدر در گفتن دویدی، کوله‌بارت کو؟این سهمِ خیلی کم نباید حاصلت باشدحالا که اینقدر از تلاطم خسته‌ای، برگرداما اگر خاکی بخواهد ساحلت باشدتا وقت مردن روی خوشبختی نمی‌بینیتا درد و رنج آغشته با آب و گِلت باشداحساس غربت می‌کنی وقتی که شوقی نیستحتی اگر یک‌عمر جایی منزلت باشداصلاً بگو کی در ازای شعر نان دادهیا خنده‌ای، حرفی که شاید قابلت باشد؟از گفتنی‌ها با تو گفتم، بعد از این
باز هم جای شکرش باقیه که ادم با نوشتن میتونه خالی بشه.
بچه ها الان یه مطلب به ذهنم رسید که خواستم با شما ها در میون بذارمش.
شنیدین که میگن ادم باید پولدار بودن رو یاد بگیره؟ نه صرفا پولدار شدن؟ همینه.
 الان میخوام ایده شخصیم رو یجورایی راجع به این موضوع باهاتون در میون بذارم.
تجربه نشون داده که ما ایرانیا تو شرایط سخت بهتر عمل میکنیم تا در زندگی عادی.
موفقیت و بهبود زندگی اثر هر روز انجام دادن توسعه فردی و اجتماعیه.
حالا این کلمات در ظاهر دهن پر
 The little women 2019 را دیدم...درست عین کتابش بود...همونقدر آشنا...من?تمام مدت فیلم درگیر "جو" بودم...چقدر این کاراکتر را میفهمم...اون جایی که تو اتاق زیر شیروانی با مادرش حرف میزد،از احساساتش میگفت و گریه میکرد...
 
امروز بخاطر کار فارغ التحصیلیم باید از بچه هایی که اخیرا فارغ شدند سوالی میپرسیدم.هزاربار گوشی رو برداشتم که به مجتبی زنگ بزنم اما نشد...نتونستم...سوالم رو از کسی پرسیدم،نمیدونست و زنگ زده بود به مجتبی...حالا پسرک از دست من ناراحته که دوستی چه
امروز داشتم فکر می کردم که من هنوزم همونقدر خجالتی ام با این تفاوت که دیگه کسی اینو نمی دونه 
از مدرسه که زدم بیرون (کاملا زدم بیرون) تصمیم گرفتم یه تصویر دیگه از خودم به آدما نشون بدم 
دوست نداشتم مظلوم و کودن و ساکت و سر به زیر به نظر بیام . دوست نداشتم چون ساکتم آدمای پرحرف دوستم داشته باشن. دوست نداشتم چون بی آزارم و به قول یه دوست، پر رو نیستم، ادما به طرفم بیان
من خیلی چیزای دیگه بودم و اصلا اونی که اونا فکر می کردن نبودم
همیشه هرکسی میگفت
اصلن از قدیم گفتن که دوست قدیمیش خوبه .یه چیزی مثلن حول و حوش 9 سال رفاقت مشتی .و شاید از اون دوستی های ناب چون برمگشت به دوران معصومیت چشامون.محدثه
کلاس پنجم رو یه میز مینشستیم و چقدر سر این که تو چپ دست بودی و من راست دست دعوا داشتیم ،روی میز رو با ماژیک خط میکشیدیم و طرف چپ m بود و طرف راست k...و بیزنس پر سود برچسب فروشیمون ،یعنی اگه همون فرمون رو پیش گرفته بودیم توی سود حاصل از فروش برچسب تا الان میلیاردربودیم.و بعد که راهنمایی بوفه مدرسه رو به
شکل افسردگی برای من این روزها جدی‌تر از همیشه‌ست. به این شکل که اگر تبلت به دست نمی‌گرفتم و نمی‌نوشتم، هنوز داشتم سر به شیشه‌ی پنجره‌ی ماشین و تو سکوت جاده اشک می‌ریختم. چند ساعت قبل تولد خواهرم بود. خودم رو مجبور کردم با آهنگ برقصم و از تنهایی بیرون بیام، ولی نمی‌تونستم. دلم خالی از هر حسی بود و فقط تنهایی توش مونده‌بود. قبلا تنهایی رو خوب مخفی می‌کردم، هیچ‌کس نمی‌فهمید. حتی یه عده به من می‌گفتن چقدر دور تو شلوغه! ولی زندگی من انگار م
هیچ وقت نتونستم با بچه ها اونطوری که باید، ارتباط برقرار کنم. فکر داشتن خواهر یا برادر کوچیک هم کلافه‌م میکنه؛ انگار که از نداشتنش یه درجه خوشبخت‌ترم!
همیشه باخودم میگم چی میشه بقیه انقدر عاشق بچه ها هستن و من همونقدر ازشون فراریم. باور دارم که بچه ها معصومن اما یه‌جورایی برام موجودات ترسناک و غیرقابل تحملی هستن. شاید تو وجودم یه نقطه کور هست که تا حالا اجازه نداده هیچ بچه ای(مطلقا هیچ) رو عمیقا دوست داشته باشم. یادمه یکی بهم گفت اینطوری نب
گوته (شاعر و نویسنده‌ی آلمانی) : سالیان دراز کشیشان ما را از پی بردن به حقایق قرآن مقدس دور نگه داشتند؛ اما هرقدر که ما قدم در جاده علم و دانش نهادیم و پرده تعصب را دریدیم، عظمت احکام مقدس قرآن بُهت و حیرت عجیبی در ما ایجاد نمود. به‌زودی این کتاب توصیف ناپذیر، محور افکار مردم جهان می‌گردد..لئو تولستوی (نویسنده‌ی روسی) : هرکس که بخواهد سادگی و بی‌پیرایگی اسلام را دریابد، باید قرآن مجید را مورد مطالعه قرار دهد. در قرآن قوانین و تعلیمات حقیقی ا
یکی از روزها ناخدای یک کشتی و سرمهندس آن دراین‌باره بحث می‌کردند که در کار اداره و هدایت کشتی کدام‌ یک نقش مهم‌تری دارند. بحث به‌شدت بالا گرفت و ناخدا پیشنهاد کرد که یک روز جایشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتی را به‌دست گیرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتی برود.هنوز چند ساعتی از جابه‌جایی نگذشته بود که ناخدا عرق‌ریزان با سر و وضعی کثیف و روغن‌مالی بالا آمد و گفت: «مهندس سری به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش می‌کنم، کشتی ح
خواب دیدم دوست نازنینم مرده و در مجلس ختمش مویه می‌کنیم. حال عجیبی بود. به وضوح در نبود دوستم گریه می‌کردم و مادرش رو در آغوش کشیده بودم. بعدش اومدم بیرون. رفتم در دفتر یک موسسه، سعیده پشت میز نشسته بود. من و سعیده همکلاسی بودیم در کارشناسی و بعدش آخرین باری که دیدمش سال ۹۵ بود. بهش سلام کردم و من رو نشناخت. آدم‌های اون جمع که همگی آشنا بودند من رو نمیشناختن. هرقدر تلاش کردم تا من رو به یاد بیارن برای همیشه از ذهنشون پاک شده بودم.
 
دیشب خواب دی
کنش اجتماعی آن هم در سطح دانشجویی یک فعالیت لذت طلبانه برای تجربه‌ی یک شور و هیجان خاص در دوران جوانی نیست. بلکه یک فعالیت تدبیرگرایانه است که بر اساس مصلحت وظیفه‌ی اجتماعی، بشر به آن رو می آورد. هنگامی که از تدبیر و مصلحت سخن به میان می آید عقل و معرفت جوهره‌ی اصلی فعالیت انسان می‌شود. بنابراین هرقدر کنش‌گر عاقل‌تر باشد و سطح معرفت او بالاتر، فعالیت اجتماعی او هم «فعالیتْ‌تر»! و به عبارت دیگر کنش‌گرِ این فعالیت «کنش‌گر تر»!
ادامه مطلب
یه چیزی که احتمالا برای همه مون پیش اومده اینه که نقدی به رفتار کسی وارد کردیم و جواب گرفتیم: "تو نمیتونی من رو قضاوت کنی!"
خب! راستش من فکر میکنم این جمله در خیلی از موارد تبدیل شده به نوعی فرار رو به جلو و توپ رو در زمین دیگری انداختن برای فرار از پاسخگویی. آیا ما واقعا حق قضاوت دیگران رو نداریم؟ البته که داریم! زندگی سرشار از موقعیت هاییه که قضاوت مارو میطلبن. ما برای تعامل با دیگران به قضاوت کردن اونها احتیاج داریم. چیزی که اشتباهه نفس قضاوت
معتادی که میگه من هفت ماه و دوازده روزه پاکم، ناخودآگاه به هفت ماه و دوازده روز قبل فکر می‌کنه. حواسش هست آخرین بار کی بوده. ولی تو نشمار. چون بالاخره به مبدا شمارش فکر می‌کنی. به آخرین بار فکر نکن. چون از این به بعد قراره همین باشه. شمردنش باعث میشه هربار یادت بیاد که قبلا جور دیگه‌ای بوده که الان نیست. نشمار عزیزم نشمار! به زندگی همین امروزت و دغدغه‌هات برای فردا فکر کن. بذار یادت بره. بذار دور بشه. بذار چیزی غیر از این توی ذهنت نگنجه. بذا
بعضی چیزا یهو عوض میشه یهو تغییر میکنه تو یه ثانیه حتی تو یه لحظه 
جایی خونده بودم فاصله ی نفرت و دوس داشتن یه تار موئه 
کاملا درسته 
بعضی وقتا آدم به جایی می رسه که برای کسی که همه ی خودشو وقتی خرج میکنه و میزاره وسط دیگه ذره ای اهمیت قائل نیست دیگه با دیدن عکساش نمی گه یادش بخیر فلان زمان دیگه نمی گه چقدر دلم تنگ شد براش دیگه با شنیدن آهنگی که اونو یادش میندازه حال نمیکنه و میزنه اهنگ بعدی 
حسی شبیه به بی حسیه بی اهمیتی نه حتی نفرت 
نزارین ادم
امروز دومین روز از اون ده روز تعطیلی که قرار بود بترکونمش با درس و تفریح هم گذشت.
فکر میکردم یه روزشو با گروه میرم اردو و 9 روزشو میرم بابل و از این خونه به اون خونه می چرخم و برا خودم حال می کنم پیش دخترعمه ها:)
گروه که اردو رو کنسل کرد با خودم فکر کردم حالا یه روز بیشتر میرم بابل. حالا اشکالی نداره که!
مامان اینا حتا به بابل رفتنم رضایت ندادن و با خودم فکر کردم هرروز با یکی از دوستام تا ظهر میرم اینور اونور و بعد هم تا شب درسم رو می خونم!
دیروز رفت
فلسفه روز دختر رو نمیفهمم!ا
 
اینکه یه تیکه غشای بیضی شکل در واژن میتونه باعث به وجود اومدن یه روز و تبریک گفتن یا نگفتن به یه آدم بشه همونقدر ناراحت کننده اس که سایر تبعیض ها و نابرابری ها!
 
حالا کاش حتی اگه میخوایم این روز رو به عنوان یک مناسبت در تقویم گرامی بداریم، ازش به عنوان یه روز برای درک بهتر مشکلات دخترامون و حل اونا استفاده کنیم نه صرفا تبریک و قربون صدقه رفتن های صد من یه غاز!!!
 
آدم هرقدر بیشتر بفهمد، تنهاتر می شود. یک عمر با ترس هایمان زندگی کردیم. با ترس هایی که توی مغزمان فرو کرده اند. این تنها چیزی است که یاد گرفته ایم. اگر از بچگی می گذاشتند وقتی دلمان می خواهد فریاد بزنیم و آن را توی گلویمان خفه نکنیم، وضعمان بهتر از این بود.
 
روح انگیز شریفیان
کتاب "روزی که هزار بار عاشق شدم"


+حرف هایمان را بزنیم
و بگذاریم دیگران بخصوص فرزندانمان حرف هایشان را بزنند و دل هاشان را جایگاهی امن برای عشق و محبت به خود و دیگران نگه د
در بین موجودات تنها انسان است که توان گزینش بین دو زندگی حیوانی و الهی را دارد. زندگی حیوانی در قرآن با نام لهو، لعب، تفاخر، تکاثر در اموال و اولاد و... معرفی شده و هرقدر انسان از لهو و لعب زندگی حیوانی دور شود بهره‌ی او از حیات الهی بیشتر و میزان دریافت صفات رحمانی و معنوی او بیشتر می‌شود.
حقایق فطری انسان بر لوح جان او نگاشته شده و خواندن آن است که باعث می‌شود انسان توان ارتباط با غیب و کشف حقایق را کسب کند. انسان در مواجهه با پدیده‌ها و رخدا
استاد فرموده بودند خانم فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها، همه‌چیز را می‌دانند. دردهایت، جز گریه و درخواست فنا، درمانی ندارد... چند بار جملات را خواندم. یادم آمد در کتابی خوانده بودم که "اگر امروزه می‌بینید که بسیاری از مردم، بودنشان برایشان خسته کننده شده و برای آزاد شدن از آن به کثرت‌ها و تغییر و دگرگونی‌ها رجوع می‌کنند، به این سبب است که علت مشکل را نمی‌دانند در نتیجه می‌خواهند مشکلات کثرت را با کثرت رفع کنند*...." شاید منظور استاد هم همی
توی تالار عمومی کتابخونه نشسته بودم و نمی‌دونم داشتم برای یادگیری کدوم کلمه از کدوم منبع، روند جدیدم رو می‌رفتم که این جمله به ذهنم رسید و توی نُت گوشی‌ام نوشتمش: یادگیری کلمات سخت توی زبان‌های خارجی یه نمی‌تونمی توی خودش داره که چون می‌دونی به تونستم تبدیل می‌شه، شیرینه.
حالا دارم فکر می‌کنم این یادگیری کلمات جدید، ساختن عبارات و حتی مفاهیم جدید هرقدر هم برای من جالب و مهم و ارزشمند باشه، گاهی آزاردهنده است. آزارش اونجایی بهم می‌رسه
تلافی بهمنو تو اسفند در آوردم و این سه تا سریال کره‌ای رو دیدم. هر سه تاشونم خیلی دوست داشتم. 
مای میستر خیلی به نظرم عمیق بود توی تجربه‌ها و احساسات انسانی. قهرمان نداشت، ولی آدم خوبای معمولی همه قهرمانای فیلم بودن. و یه دختر قوی و تنها که من عاشق همینم تو فیلما. یه دختر قوی؛ که بهم انگیزه بده، برای بلند شدن. 
هیلر هم خیلی دوست داشتنی بود. اکشناش واقعاً عالی بود. روابط علت و معلولی خیلی خوب برقرار شده بودن. صحنه‌های عاشقانه‌ی زیبایی هم آفرید
داشتم شربت پرتقال میخوردم...شربتو غلیظ ریخته بودم..هی آب بستم بهش که شیرینیش کم بشه..هی آب بستم هی آب بستم...به جایی رسید که دلم درد گرفت و این یعنی که دیگه بسّهبا خودم فکر کردم که رابطه هم همینطوره...اولش غلیظ و در شور شروعش میکنی، همه چیز رنگیه همه چیز قشنگه..بعد یواش یواش اشتباها و اختلافا نمودار میشن..هی آب میبندی به رابطه که از حجمش کم نشه..اما شیرینیش کم میشه ...و الخ ..تا جایی که میگی «دیگه بسسسه».رابطه صحیح؟همونقدر که به آبِ شربت توجه میشه، ش
آقای قرائتی:
اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد می‌کنید با همسرتان برخورد می‌کردید ، اکنون خوشبخت‌ترین فردِ دنیا بودید. اگر هر روز شارژش می‌کردید باهاش در روز از همه بیشتر صحبت می‌کردید، پایِ صحبت‌هایش می‌نشستید، پیغام‌هایش را دریافت می‌کردید، پول خرجش می‌کردید، دورش یک محافظ محکم می‌کشیدید، در نبودش احساسِ کمبود می‌کردید، حاضر نبودید کسی‌ نزدیکش شود. حتی مطالبِ خصوصیتان را به حافظه‌اش می‌سپردید، همیشه و همه‌ جا همراهتان
خالی شده‌ام. از فرودگاه برگشته‌ام و خواب به چشم‌هایم نمی‌آید. در فرودگاه به محسن گفتم دلم نمی‌خواست موقع خداحافظی گریه کنم. گریه کردن موقع خداحافظی یعنی اضافه کردن یک نگرانی به نگرانی‌های مسافرِ در حال رفتن. گفت اتّفاقاً خوش‌حال‌کننده هم هست. من خوش‌حال می‌شدم اگر خواهری داشتم که آن‌قدر دوستم داشت که حالش زمانِ رفتنم چنین می‌شد. خواستم بگویم خب تو هم عین برادر منی و فلان. دیدم نه. این جایگاه در ذهنم مختصّ یک نفر است و باقی، هرقدر هم ک
وقتی که تاریخ انقضای کارت بانکیم رو دیدم، تعجب کردم.
سال 1400.
به خیلی چیزا فکر کردم.
به اینکه نوه هام، تو محاسبه سن مادربزرگشون کمی دچار مشکل میشن و به راحتی نمی تونن حسابش کنن. به اینکه عه چه بانمک چه عدد خوشگلیه! به اینکه عه حالا باید تو خریدهای اینترنتیم، به جای سال؛ بنویسم 00 !! به خیلی چیزا فکر کردم. اما مهم ترینش این بود که من در سال 1400 تو چه حالی ام؟ دارم چیکار میکنم؟ رضایت نسبی از زندگی رو پیدا کردم؟ به چیزی که می خواستم رسیدم؟
کمی از فکر کرد
رفتم باهاش فیلم ″خانه پدری″ رو دیدم. می‌خواستم ببینم این همه جار و جنجال برای چیه. کشتن دخترها تو مغزهای کوچک زنگ‌زده هم بود و نمی‌دونستم چرا سر این یکی بیشتر شلوغ کردن. 
وقتی دیدمش فهمیدم. از یه جایی به بعد میلرزیدم و دست‌هام یخ کرده بود و گریه می‌کردم. خیلی خوب بود، اما با اعصاب آدم بازی می‌کرد. فیلم چیزی که می‌خواست بگه رو از چند جانب گفت، تک تک دیالوگ‌هاش معنادار بود. حتی همون لحظه آخر که یکیشون گفت؛ یه مرد لازم نیست باشه؟ 
چند وقت پی
همسران! از هم انتقاد نکنید (۵)تعهد متقابل

نوشته‌ای از دکتر رضا اسکندری:در نوشتهٔ استاد مظاهری، مبنی‌بر اینکه همسران! باهم مجادله نکنید، از هم انتقاد نکنید، از هم عیب‌جویی نکنید و برای هم استدلال نکنید، جان سخن این است که آنچه در زندگی کارساز است، عشق است و گذشت. همسران، هرقدر بیشتر به‌هم عشق بورزند و باهم صمیمی‌تر باشند، می‌توانند در بهبود روابط و اصلاح یکدیگر موفق‌تر عمل کنند. استاد مظاهری، در کتاب «آداب عشق‌ورزی» گفته‌اند: سه ضلع م
یادم می آید تازه به بلوغ رسیده بودم، وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود، هویتی برای خودم میخواستم اما پیدا نمیکردم. سالهای سال به تباهی گذشت و کسی راهنمایی ام نکرد تا بدانم زندگی چقدر "جدی" است.
کسی نبود که بگوید تمام انتخاب ها و تصمیماتت جاده ی یک طرفه است اگر بروی دیگر برگشتن از آن سخت است. حالا اما احساس می کنم که در بن بستی تمام عیار گرفتار شده ام، این بن بست به صورت "قانون" درآمده است و حتی پشتش تعهدی نیز هست.
دلیلش چه بود؟ منظورم دلیل گرفتار ش
بعضیا فکر میکنن وقتی اتفاق تلخی افتاد، برای اینکه ناراحتی شدیدی که بابتش دارن ازبین بره، لازم دارن که ۱- به کلی فراموشش کن و از حافظون پاک شه؛۲- اتفاقی بیفته که اون تلخیو جبران کنه و هربار یادش افتادن بگن آره خیلی سخت بود اما در عوض الان فلان چیزو تو زندگیم دارم.
اینا راه‌های کنار اومدن با گذشته نیست؛ راه‌های فریب و تسکین دادن خودمونه. راه‌حل درست اینه که:
۱- بفهمیم چی شد.مردی در قالب عاشق (و خاستگار) به من نزدیک شد. من سنی نداشتم. فریب خوردم.
بسم الله
سلام هدهدجان،
سیمرغ می نویسد:
داشتم به کار دنیا می اندیشیدم. هرقدر که پیش می رویم داشته های مختلفی از دنیا را تملک می کنیم.
وقتی کودکیم تنها دارایی مان پدر و مادر و سلامت جسم و جانمان است.
اما آرام آرام دنیا روی خوشش را به ما نشان می دهد.
کم کم پر و بال می گیریم. مال و اموالی جمع می کنیم. خانه ای می خریم. خانواده تشکیل می دهیم.
فرزند می آوریم. کاری می کنیم و خلاصه حسابی دنیا پای ما بند خودش می کند.
آرام آرام وقت دل کندن از دنیای ساخته مان، پ
دلم برای خودم تنگ شده...
من این نیستم...من پر از شور زندگی ام و رقص و رنگ و صدای قهقهه...من پر از شیطنتم و موسیقی شاد...من حال خوب کن خودم بودم زمانی ...اما...اما به قول گل محمد کلیدر"روزگار...روزگار..."
 
*کاش اورولوژی امروز تمام میشد...از فردا شروع دوره ی سخت بیست و چند روزه ی داخلی...خدایا به امید خودت.
*من دوران اینترنی بخش اورولوژی برنداشتم و به جاش رفتم ارتوپدی.ولی الان بااینکه سه سال از دوران استاجری اورولوژیم میگذره و تازه اون زمان جزوه ی استاد خون
حالا که این روزها همه می نالند از شرایط،‌ از قیمت دلار و ضیاع و عقار، من راستش از سرخوشی پُرم. در بلا هم می چشم لذّات او/مات اویم/مات اویم/ مات او. آنها که پارسال اشتباه کردند و دنبال دنیا راه افتادند و بیست و چند میلیون رای به دنیا دادند، حالا همان ها دارند اشتباه بزرگ تری می کنند و ضجّه می زنند برای دنیایشان. که شاید روزنه ای باز شود و از همان مسیر اشتباهی که آمدند بتواند به مقصد و مقصودشان برسند. نمی دانند که باید بازگردند. نمی دانند که هرقدر
دلم برای خودم تنگ شده...
من این نیستم...من پر از شور زندگی ام و رقص و رنگ و صدای قهقهه...من پر از شیطنتم و موسیقی شاد...من حال خوب کن خودم بودم زمانی ...اما...اما به قول گل محمد کلیدر"روزگار...روزگار..."
 
*کاش اورولوژی امروز تمام میشد...از فردا شروع دوره ی سخت بیست و چند روزه ی داخلی...خدایا به امید خودت.
*من دوران اینترنی بخش اورولوژی برنداشتم و به جاش رفتم ارتوپدی.ولی الان بااینکه سه سال از دوران استاجری اورولوژیم میگذره و تازه اون زمان جزوه ی استاد خون
سوره_اسراء_آیه_۳۷
 وَ لا تَمشِ فِی الاَرضِ مَرحاً؛ اِنکَ لَن تَخرِقَ الاَرضَ وَ لَن تَبلُغَ الجِبالَ طُولا
در روی زمین از روی کبر و غرور، گام بر مدار؛ چرا که تو نمیتوانی زمین را بشکافی! و طول قامتت به کوه ها نمیرسد!
 اشاره به اینکه غالبا افراد متکبر و مغرور به هنگام راه رفتن پاهای خود را محکم به زمین میکوبند تا مردم را از رفت و آمد خویش آگاه سازند، گردن به آسمان میکشند تا برتری خود را به زعم خود نشان دهند!
 ولی قرآن میگوید
⁉ اگر پای خود را به ز
بعد به خودت میای میبینی زندگی همونقدر پر چالشه، مثل روزهای قبل، حتی بدتر. که مهمونی و بوس و قلب و نی نی جدید و جوجه اردکای تازه به دنیا اومده و دلخوشی های فندقی ِ دیگه، ظاهرا چیزی رو تغییر ندادن. یا حداقل فعلا تغییر ندادن.
صبح از خواب پامیشی. کش و قوسی به بدنت میدی، درد تو بدنت جریان پیدا می کنه. یادت می افته دوست ِ خشنت دوباره برگشته. شاید بگین دوست که خشن نمیشه. اما چیزی که همیشه همراهته اما بی رحم و تنده ولی خیلی چیزا یادت داده، به نظرم اسمش م
متعهد بودن به یه نفر اصلا کار سختی نیست ...ولی همیشه بودن یه نفر و دوست داشته شدنم توسط یه ادم دیگه و خسته و تنها نبودن برای من خیلی حس عجیب و سختیه...۲۱ فروردین نامزد کردیم و به زودی هم عقده...قرار نبود به این زودی عقد کنیم ولی بخاطر اصرار های مامانم مجبوریم زودتر عقد کنیم...الف یا اسم مستعار دندون موشی...این روزا خیلی به فکر منه...میخواد من دیگه به تنهایی فکر نکنم ...میخواد نیازی به سیگار کشیدن و مشروب خوردن نداشته باشم...میخوام همونقدر که خودش خوشح
من از هرنظر که فک کنین خسته ام...روحی ،جسمی....
هی خودم رو کنترل میکنم که غر نزنم و حرفهای واقعی و ناراحت کننده ای که اینروزا هممون تو دلمونه نزنم ولی دیگه تحمل منم حدی داره....
پرم از حس بد و ناراحتی....
اصلا نمیدونم چی درسته چی غلط....
تمرکزم رو درس خیلییی کممم شده....
از حجم هوای خوب و دلپذیری که از پشت پنجره میبینم و همونقدر که میخواد حالمو عوض کنه قشنگ ضد حال میزنه به حالم که ای داد من عاشق این فصلم و عاشق پیاده روی تواین فصل ولی نمیشه همینجوری پاتو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها